همراه آدرینت ^ پارت دوم

من با تعجب بهش گفتم :《چیییی؟؟😰 یعنی من برای این کار مناسبم آقای جانی یعنی چیز استاد فو؟》استاد فو گفت :《بله از نظر من تو برای کار مناسبی اما باید هواس تو و کت نوار به سه چیز باشه 1_ ارباب شرارت نتونه معجزه گره تو و کت نوار رو بگیره 2 _ تو نباید سعی کنی از هویت کت نوار خبر دار شی و اون هم همینطور 3 _ کوامی های شما هم مثل یک راز هستن نباید کسی از اون ها خبر دار شه 》من گفتم :《چشم من اینو قبول میکنم ولی کوامی دیگ

چیه ؟》ک دره جعبه رو باز کرد و یه چیز صورتی ک چشم دهن داره و میتونه پرواز کنه از یه جفت گوشواره اومد بیرون 😱 من ترسیدم استاد فو گفت :《نترس مرینت این همون کوامیه ، هر ابر قهرمان باید یه کوامی داشته باشه 》یهو اون کوامی حرف زد و گفت :《سلام‌ مرینت من تیکی هستم غذای مورد علاقم ماکارون هست و بامنه ک میتونی تبدیل به یه ابر قهرمان بشی 》منم سلام کردم و گفتم :《وای تو چقدر با مزه ایی خیلی هم قشنگی 😍😅》

یهو استاد فو گفت:《 بسته دیگ مرینت لطفا هواست به معجزه گر ها باشه و اون گوشواره هارو بنداز تو گوشِت راستی تو ساعت 5 شب باید به یه ابر قهرمان تبدیل شی و به برج ایفل بری و کت نوار رو ببینی چون قراره شما از این به بعد باهم کار کنید 》خلاصه منم رفتم خونه شامم رو خوردم و رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم و فکر میکردم ک یهو تیکی از کیفم اومد بیرون منم سریع از رو تخت پاشدم و نشستم رو صندلی . تیکی گفت :《راحت باش

مرینت ما قراره از این به بعد باهم باشیم 😊 》منم گفتم :《آره آره راحتم 😅》یهو دیدم فقط 5 دقیقه تا ساعت 5 مونده 😱 قرار بود برم برج ایفل . تیکی گفت :《 زود باش مرینت تبدیل شو به دختر کفشدوزکی تا بریم 》من گفتم :《راستی چجوری باید تبدیل شم 😳😅 》 تیکی گفت :《یادم رفت بگم 😅 باید بگی تیکی خال ها روشن و اگ

میخوای به حالت قبلی برگردی باید بگی تیکی خال ها خاموش و اگ دیدی گوشوارت داره بوق میزنه یعنی داری برمیگردی به حالت قبلی و من گشنمه 》 منم گفتم :《پس من الان تبدیل میشم😃 》وگفتم :《تیکی خال ها روشن 🐞 》

خوب دوستان تموم شد میدونم خیلی کم بود 😐🙂🤦🏻‍♂️

ولی اگه این پارتم لایک و کامنت زیاد داشته باشه مثلا بالای 10 تا ادامه میدم😄

و اگه دوس داشتین داستانو حتما تو کامنتا بگید

مرسی از همراهی شما دوستان عزیزم❤

خوب عزیزان لایک و کامنت فراموش نشه ... فالو = فالو .... خدانگهدار❤